مقاله حاضر، نوشته “سعيده كمائی فرد” استاديار سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانی دانشگاهها، به كاربرد گونه شناسی در تعيين اصالت نسخ خطی میپردازد.
برای مشاهده سایر مقالات نویسنده در نورمگز (اینجا) را مشاهده کنید.

مقدمه
“گونهشناسی” دانشی جديد است درحوزه زبان و ادبيات فارسی، كه براي اولين بـار بـه قلـم استاد علی رواقی به جامعه ادبی ايران معرفی شد. ايشان پس از سالهـا پـژوهش در حـوزههـای “تاريخ زبان فارسی” و “سبكشناسی” و “تصحيح نسخ خطی” توانستند با دستيابی به دانـش گونهشناسی و بهرهوری از آن، راهكاری مؤثر در سه حوزه پژوهشی فوق ارائه دهند. همواره رسم بر اين بوده است كه برای تصحيح هر متن، مصحح كتاب ابتـدا درحـد امكـان تمامی دستنوشتههای متن را شناسايی میکند و پس از آن بـر پايـه شـيوههـا و پسـندهای گوناگونی كه در تصحيح متن میشناسـد، آن كتـاب را تصـحيح میکنـد: گـاه قـديمتـرين دست نوشت را ـحتي اگر كامل نباشدـ اساس قرار میدهد؛ گاه دست نوشت كاملی از نسخه را ـ حتی اگرتاریخ آن با روزگار تألیف فاصله داشته باشدـ به عنوان نسخه اصلی برمیگزينـد، و معمولاً نيز با التقاط چند نسخه از ميان اصح نسخ، به تصحيح متن مبادرت میکند.
نگارنده پس از مطالعه و غور در متون كهن، بهويژه تفاسير و ترجمههای قرآنی، بـه ايـن بـاور رسيد كه، بنا بر تصريح استاد رواقی، درتصحيح نسخ خطي نبايد به روشی كه امروز بـه نـام روش التقاطی مشهور و متداول است دست يازيد، و دستنوشتههای گوناگون يك اثر را با هم آميخت زيرا بنا بر اصل گونهشناسی، هر دستنوشت ويژگیهای زبانی و فرهنگی حوزه خـويش را دارد و درصورت آميزش آنها، ما ويژگيهای سبكی هركدام از دستنوشتهها را از آنهـا میگيـريم؛ در عين اينكه متنی كه از طريق آميزگاری چند دستنوشت شـكل میگيـرد، نمیتوانـد گويـای اصالت يك يك دستنوشتها باشد، بهويژه اينكه همه دستنوشتهای يك اثـر لزومـاً درحـوزه زبانی مؤلف تحرير نشدهاند. از اين روی بايد سبك هر يك از دستنوشتهای مختلف يك اثر را جداگانه بررسی و ارزيابی كرد، تا ميزان همخوانی و ناهمخوانیهای آن بـا دسـتنوشـت اسـاس آشكار شود.
براي دريافت مفهوم درست و دقيق گونهشناسی، نخست بايد تعريف روشنی از واژه “گونه” و سپس “گويش” به دست داد”:
“گونه” كاربردی از زبان است كه میتواند در يـك حـوزه جغرافيـايی و در يـك دوره زمـانی بهكارگرفته شود. چرا كه زبان صورتی است مطلق كه هـيچ اهـل زبـان و هـيچ حـوزه زبـانیای نمیتواند از همه توانمندیهای آن سود ببرد، وتمـام داشـتههـای آن را بـه كـار بـرد. گونـههـا وگويشها صورتهای عينی زبان در حوزهها و دورههای مختلفاند. گونه زبانی خود به دو بخش گفتاری و نوشتاری تقسيم میشود:
گونه گفتاری: زبان گفتاری مردم يك حوزه جغرافيايی خاص، در يك دوره زمانی اسـت كـه میتواند از زبان، گونهها وگويشهای موجود در آن حوزه تأثير پذيرفته باشد.
گونه نوشتاری: به گونهای از زبان گفته میشود كه به دور از ويژگیهای گويشـی و محلـی باشد.
“گونـه فرهنگـی مجموعـهای اسـت از دانـشهـا و آمـوزههـای فكـری، انديشـگی، اجتماعی، سياسـی، تـاريخی، مـذهبی، آيينـی و باورهـا و بسـياری از داشـتههـا و برداشتهای انسانی و تعليمی كه میتواند در يك نويسنده يا سراينده فراهم آمـده باشد.
سبكشناسی علمی و دقيق بايد بر پايه بررسیهای گونهشناسی زبـانی و فرهنگـی، هردو، انجام گيرد.
“گويش” كاربردی از گونه زبانی است كه در حـوزههـای جغرافيـايی كوچـكتـری نسبت به حوزه گونه بهكارگرفته میشود. به عبارتی ديگر، گـويشهـای زبـانی يـك حوزه، زيرمجموعهای از گونه كاربردی آن حوزه به شمار میرود.
“گونهشناسی” شناخت كاربردهای زبان فارسی اسـت درحـوزههـای جغرافيـايی و دورههای مختلف، وتطبيق آن با متون فارسی. برای دستيابی به اين دانش، نخسـت بايد متون فارسی حوزههای مختلف را از نگاه واژگانی، سـاختاری و آوايـی بررسـی كرد، سپس از راه سنجش مقولههای مختلف زبانی و بيانی هر متن با متون ديگر، به مجموعهای از همخوانیهـا دسـت يافـت كـه همـين همخـوانیهـا اسـاس كـار در گونهشناسی خواهد بود. (رواقی، 1386 :5-4)

كاربردهای دانش گونهشناسی
زبان فارسی درهمه حوزههای جغرافيايی به يـك انـدازه از زبـان پهلـوی، عربـی و دری بهـره نگرفت؛ در برخی از حوزههای جغرافيايی ـهمچون شمال شرق ايرانـ زبـان فارسـی بـه دليـل همراه شدن با زبانهای ايرانی ميانه شـرقی همچـون سـغدی، بلخـی و خـوارزمی تفـاوتهـای گسترده واژگانی، ساختاری و آوايی بـا زبـان حـوزههـای ديگـر پيـدا كـرد؛ همچنـانكـه يكـی ازگونههای كاربردی زبان فارسی درحوزه جنوب شرقی خراسان يعنی سيستان، بـا بهـرهگيـری بسيار گسترده از واژهها و ساخت و آوای زبان فارسی ميانه شكل گرفت (همان: 7)
با مطالعه متن از منظر گونهشناسی درمییايبم كه “زبان يا گونه زبانی كـه درترجمـه تفسـير طبری بهكار رفته با گونه زبـانی تفسـير سـورآبادی و كشـفالاسـرار اخـتلاف دارد و در ترجمـه ابوالفتوح دامنه اين ناهمخوانی گستردهتر میشود؛ و گونه زبانی تفسير نسفی نه با سـورآبادی و كشفالاسرار میخواند نه با تاجالتراجم” (رواقی، 1364 :10).
برای مثال متنی چون تفسير طبری را در نظر میگيريم: متنی از حوزه فـرارود (مـاوراءالنهر) كه نسخ بسيار از آن برجای مانده است، اما چون اين دستنوشتهها لزوماً همگـی از يـك حـوزه زبانی واحد نيستند، برابرنهادههای قرآنی آنهـا نيـز در همـه ترجمـههـا يكدسـت نيسـت. امـا ناآشنايی مصححان با گونهشناسی، سبب آميختگی اين دست نوشـتهـا، ودرنتيجـه چنـدگانگی زبانی در متن چاپي اين اثر ارزشمند شده است.
پس در بررسي متون با مشاهده واژگانی كه بـا ديگـر واژگـان حـوزه مـتن هـمخـوانی نـدارد میتوان گفت كه اين تركيب خاص يا واژه مربوط به اين متن نيست، و در واقع مـتن مخـدوش است و اصالت آن مورد تأييد نيست. مثلاً حضور ساختهـايی چـون “اندَخسـيدن”، “برافـرود”، “فيريدن”، “شخوليدن” يا “وُشت وُشت كردن”، “زفتی كـردن” و… نشـان از متنـی فـرارودی دارد كه درصورت همنشينی با واژگانی متفاوت، از حوزهای ديگر، سنجهای به دست ما میدهـد كه دريابيم با متنی مخدوش و غيراصيل مواجه هستيم.
يكی ديگر از راههايی كه میتوان از طريق آن به تشابه يا تفـاوت حـوزهای در متـون پـی بـرد “شدت رواج واژگانی” است؛ بدين معنی كه مثلاً در يك متن، واژههايی مترادف بهكاررفتـه امـا شدت رواج يكی از ديگری بيشتر است و در متن ديگـری نيـز ايـن رجحـان كـاربرد بـه چشـم میخورد. همين امر خود عامل ديگری است بر تشابه يا تفاوت مناطق وحوزهها.
به طور مثال واژه “شـكر” و مشـتقات آن را در سـه مـتن ترجمـه قـرآن 1089، لسـان التنزيل و لطائف التفسـير در نظـر بگريـد؛ در ترجمـه قـرآن 1089 معـادل واژه “شَـکوُر” (إسراء 3) “نيـك آزادی كننـده” آمـده؛ و بـرای “شَـكَرُتم” در (ابـراهيم 7) “سـپاسداری كنيت و آزادی كنيت” و در (نساء/47) “سپاس داريت” آمده است. در لسـان التنزيـل نيـز چنين آمده: شاكر و شكور= سپاس دارنده؛ الشُّكر و الشَـكُور= سـپاس داشـتن يعنـي آزادی كردن؛ پس در لسان التنزيل و قرآن 1089 ضمن بـه كـار رفـتن اصـطلاح “آزادی كـردن “، صورت غالب “سپاس داشتن” است اما در لطائفالتفسير صورتهای مختلف كلمه با ترجمه “شاكر” آمده و اين درحـالی اسـت كـه مفسـر در تفسـير آيه 286 سـوره بقـره از اصـطلاح “آزادی كردن” معادل شكر كردن استفاده كرده است:
“آنگاه خداوند عزوجل درين آيت نخست بـر مصـطفی (ص) ثنـا گفـت و او را بسـتود، و بـاز مؤمنان را بستود و پيش وی از ايشان “آزادی نمودي” تا عبدااللهبنعباس گويـد انـدرين آيــت: مَاكَانَ االلهُ تَعَالي لـيَشكُر قَوماً ثَّم يُعَذّبُهُم و كدام شكر و ثنا بود ازين بليغتر كه ميگويد: وَالمؤمنونَ كُلٌّ آمِنُ بِاللهِ” (همان آيه).
يعني مفسر با اصطلاح “آزادی كردن” ومعادل آن آشنا بوده است امـا رواج واژه بـه گونـهای نبوده كه در كل تفسير از آن بهره ببرد.
همچنين است كاربرد پيشوند “نيك” درصيغههای تفضيلی در دو متن ترجمه قرآن 1089 ولسانالتنزيل: مانند: قوّامين= نيك ايستادگیکننده؛ كَفوُر= نيك بی شكر؛ صَـبّار= نيـك شـكيبا؛ فَعّال= نيك كننده؛ خَوّان= نيك ناراست؛ عَجول= نيك شتابزده؛ زَهوق= نيك نيستشونده و… همچنين آوردن “هراينه هراينه” در برابر نون تأكيد و لام جواب قسم:
لأُكفــرنّ (آل عمــران/95 و مائــدة/12)= هراينــه فــرو پوشــم هراينــه هراينــه/لتبلــونّ (آل عمران/186)= هراينه آزموده كرده شويد (شويت) هراينه هراينه و…
و نيز كاربرد واژگان مشابهی چون: فريجاب/فرنجاب= فطلُّ( بقرة/265)؛ فيريدگی/فيردگـی= بَطَراً (انفال/47)؛ كبت= النّحل (نحل/68)؛ شخوليدن= مُكاء) انفال/35)؛ زفتي كـردن= لايَرغَبـوُا (توبة/120)؛ ديفژ= القُمّل (اعراف/133)؛ تك چاه= غيابةِ الجُـب (يوسـف/10)؛ لبيشـه برنهـادن= لأحتنكنّ (إسراء/62 )… در دو متن فوق.
در نتيجه مییينيم با آنكه حوزه جغرافيايی هـر سـه مـتن فـرارود اسـت، سـاختار دو مـتن لسانالتنزيل و ترجمه قرآن 1089 به هم نزديكتر است.
ازسوی ديگر، دامنه رواج واژگان و اصطلاحات خاص يك متن را نيز میتوان مستقلاً برآورد و تعيين كرد و سپس در مقايسه بينامتنی ـهم برای برابرنهـادههـای قرآنـی در ترجمـههـا وهـم اصطلاحات عامـ از آنها بهره جست مثل آنچه برای آشنايی بيشتر و به طـور تقريبـی از مـتن لطائفالتفسير استخراج شده و در ادامه میآيد:
واژه “اندخسيدن” معادل برای سه كلمه قرآنی عـاذ (أعـوذ= میاندخسـم)، ضـرَّ (أضـطرّه= بيندخسانمش)، حاش (حاش الله= به خدای میاندخسيم).
واژه “باشندگان” معادل براي سه كلمه قرآنی أصحاب، العاكفين، خلفاء.
واژه “باشگاه” معادل براي دوكلمه قرآنی مأوی و مراغماً.
واژه “پسودن” و “پساويدن” معادل برای مشـتقات مـسّ مثـل: (فَلَمَسّـوه= بپسـاوند)، (لَـم يَمسُسنی= نپسوده است مرا)، (أن تَمَسّوهُنَّ= بپسوده باشيدشان).
تعبير “ازحد درگذرندگان” معادل برای دوكلمه قرآنی المُعتَدين و المُسرِفين.
واژه “كاريگران” معادل برای دو كلمه قرآنی فاعل و فتيان.
واژه “ياريگر” معادل برای كلمات قرآنی ناصرين و شهداء.
تعبير “دروغ زن داشتن” معـادل بـرای مشـتقات كـذب مثـل: (كَـذّبوا= دروغ زن داشـتند)، (فَكَذَّبُوه :پس دروغ زن داشتندش) و… .
همچنين واژگان و تعبيراتی چون: انگشت ماله، باليدن، بجشك، بستاخی، بسته كردن پشـت، پينو، ترف، توزی، چشم نهادن، چفسيده بـودن، دردگـين، خـواران، خفـه كننـده، دشـمنايگی، ريمابه، ريم ناك، زمان داده، فراخ عطا، فسوس كردن و…
براي دريافت چگونگی از ميان رفتن يك گونه زبانی نيز، ميتوان از طريق سنجش متـون يك حوزه با يكديگر به نتايجی دست يافت. مثلاً با مقايسـه متـونی چـون تـاريخ سيسـتان، ومهذب الاسماء واحياء الملوك ـكه از حوزه سيستان هستندـ با قرآن قدس و سوره مائـده، از همان حوزه، درمییابيم كـه بـا آنكـه شـباهتهای انـدك واژگـانی و آوايـی دارنـد از نگـاه ساختاری پيوندی ميان آنها نيست و درنتيجه میتـوان حـدس زد كـه ايـن گونـه زبـانی به تدريج از ميان رفته است.
در ادامه، براي آشنايی بيشتر خوانندگان با گونه فرارودي، به دليل غناي زبـانی و گسـتره متون ادبی آن، واژگانی را معرفی میکنيم كه در اين حوزه، كـاربرد فراگيرتـری داشـتهانـد. برای اين منظور پنج متن از اين حوزه با يكديگر مقايسه، و اشتراكات آنها اسـتخراج شـده است. اگرچه اين گزينش از ميان متون تفسيری و ترجمهای قرآن صورت گرفته ـزيـرا ايـن حوزه در زمينه متون قرآنی يكی از غنیترين و پربارترين حوزههای جغرافيايی زبان پارسـی استـ واژگان معرفی شده كاربردی عام در همه متون اين حوزه دارنـد. متـونی كـه در ايـن سنجش از آنها استفاده شده به ترتيب شمارهای كه به آنها داده شده عبارتند از:
- لطائف التفسيردرواجكی (معروف به تفسير زاهدی)، اوايل قرن ششـم. ايـن مـتن توسـط نگارنده در حال تصحيح است وهنوز نسخهای از آن چاپ نشده است.
- ترجمه قرآن به شماره 1089 (با نام ترجمهای فارسی از قرآن مجيد)، آسـتان قـدس رضوی، به كوشش استاد علی رواقی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1386.
- لسان التنزيل (ظاهراً قرن چهارم يا پنجم)، تصحيح مهدی محقق، تهـران: بنگـاه ترجمـه ونشر كتاب، 1344.
- ترجمه تفسير طبری (قرن چهارم، كتابت ششم و هفتم)، تصحيح استاد حبيـب يغمـايی، چاپ سوم، تهران: انتشارات توس، 1367.
- تفسير نسفی، تصحيح عزيزاالله جوينی، تهران: بنياد قرآن، 1353.
توضيح: مواردی نيز به دليل تصحيحهای مكـرر بـيش از يـك واژه گرفتـهانـد، مثـل تفسـير طبری، كه صورتهای مختلف آن آورده شده است.
واژگان حوزه جغرافيايی فرارود
اندَخسيدن
سآوی: هراينه اندخسم، هراينه بيندخسم
“قَالَ سآَوي إلي جَبَلٍ يَعصِمُني مِنَ المَاء( «هود/43).
- 1) زود بازگردم و بيندخسم و پناه كنم به كوهی، يعنی كوه ورقا، تا نگاه دارد مرا از آب.
- 2) هراينه اندخسم و بازگردم به كوهی كه نگاه دارد مرا از آب.
- 3) هراينه بيندخسم.
- 5) هراينه بيندخسم به كوه كه نگاه داردم از آب.
همچنين:
آوَينَاهُ: بيندخسيديم، بيندخشيديم
“قَالَ أرَأيت إذ آوَينَا إلي الصَخرَةِ…” (كهف/63).
- 1) بدان و بشنو آنجا كه بيندخسيديم به نزديك آن صخره…
- 4) چون رسيديم باز آن سنگ…
- 4) هيچ ديدی چون بيندخشيديم سوی آن سنگ…
- 5) بدان كه چون اندخسيدم بدان صخره…
باشگاه/ جای باش/ جای باشيدن
مأوا، مسكن: جای باش، باشگاه، جای باشيدن، جای بازگشت.
“فَأولئك مَأويهُم جَهَنَّم…” (نساء/97) “…وَمَسَاكنُ تَرضَونَها أحَب إلَيكم…) (توبة/24) “ثُم مَأوَاهُم جَهَنَّمُ…) (آل عمران/197)
- 1) گفت باشگاه ايشان دوژخ است.
- 1) و اين باشگاهها كه میپسنديد از بهر باش خود را…
- 1) باز جای ايشان دوژخ است…
- 2) پس اين گروه جای باش ايشان دوزخ است
- 2) وخانههای باش كه پسنديت آن را دوست داشتهتر به شما
- 2) جای بازگشت ايشان دوژخ است
- 5) وجایهای باشيدن كه پسنديديت
برشافيدن/شافيدن
عُثِرَ: برشافيده شود، بشافد
“فَإن عِثِرَ عَلي أنّهُما استحَقّا إثماً فآخَرانِ يَقُومَانِ مَقامَهُما» (مائده/107)
- 1) ار برسيده شود و دانسته شود ـاز برسيدن و ديدن به ذكر شـافيدن خبـر داد از بهرآنـك هركه بشافد به جايی رسد و بنگرد تا چه شافيدـ ار بررسند بدانك اين دو گواه كسـب كردنـد و سزا گشتند بزه را به خيانت كردن، گواهی اين دو باطل شد… دو عـدل ديگـر بايـد كـه گـواهی دهند به راستی.
- 2) پس اگر برشافيده شود برآنك ايشان هر دو سزاوار شدند بزهی را، پس دو ديگر ايستند به جای ايشان.
- 3) إن عُثِرَ: اگر برشافيده شود يعنی دانسته شود.
بَسوج/بَشوز/ پشوز
إلحافاً: به بشوز، به بسوج
“لايَسألونَ النَّاس إلحَافاً” (بقره/273)
- 1) سؤال نكنند ازكسی به بسوج و نه بی بسوج.
- 2) نخواهند از مردمان به بشوز.
- 3) پشوزكردنی در خواستن.
- 5) از مردمان چيزی نخواهند، و بسوج نكنند.
به زخم سَرون مرده/به سرو كشته
النَّطحية: به سرون كشته شده، سرون زده
“… والنَّطيحة…” (مائدة/3)
- 1) وآنچ به سرون كشته شود.
- 2) وآنچ به زخم سرون مرده.
- 3) سرون زده يعنی به زخم سرون مرده.
- 4) به سرو كشته.
- 4) يا به سرون زده.
- 5) به سرون زده.
به دُم رفتن.
يَتَّبِعونَ: به دُم میروند، دُم داشتن
“فَأمَا الذينَ فِي قُلُوبِهِم زَيغٌ فيَتَّبِعونَ مَا تَشابه مِنهُ اِبتغاء الفتنةِ…” (آل عمران 7)
- 1) اما آن كسها كه دردل ايشان گشتنی اسـت از حـق… تتبـع كننـد و بـه دم رونـد آيتهـا متشابه را، جستن حجت كافری را…
- 2) آنان كه در دلهاشان كژيی است، پس به دم میروند آنچ را كه پوشـيده اسـت از وی، از بهرجستن آزمايش…
- 5) آنها كه دردل ايشان گرايستنی است از راه راست، دم دارنـد آن آيتهـا را كـه از جملـه متشابهات است، فتنه جستن را…
بیبزمانی جويندگان
مُستَأنَسين: بیبزمانی جويندگان
“فإذا طَعِمتُم فَانتَشِروا ولامُستأنسينَ لحديثٍ” (احزاب/53)
- 2) پس چون خوريت پس پراكنيت و مه بیبزمانی جويندگان از بهرسخنی.
- 3) ولا مُستأنسين : و نه بیبزمانی جوينـدگان، الإسـتيناس : بـیبزمـانی جسـتن و دسـتوری خواستن.
- 4) و چون طعام خوريد بپراكنيد و نه بیبزمانی جويندگان به سخن.
- 5) وچون خورديت بپراكنيت و به سخن گفتن و بیپژمانی جستن منشينيت.
بيسكُفت فرمودن
لا نُكَلِّفُ: نه بيسكفت فرماييم، نه بيشكفت فرماييم
“لا نُكَلّفُ نَفساً إلا وُسعَهَا” (انعام/152) ،(اعراف/42) و (مؤمنون/62)
- 2) نه بيسكفت فرماييم هيچ تنی را مگر به توانايی وی.
- 2) نه بيسكفت فرماييم هيچ تنی را مگر توانايی وی.
- 2) ونه بيسكفت فرماييم هيچ تنی را مگر به توان وی.
همچنين:
لا تُكلّف: نه بيسكفت فرموده شود
” لاتكلف نَفساً إلا وُسعَها” (بقره/233)
- 2) نه بيسكفت فرموده شد هيچ تنی را مگر توانايی خود را.
ترسكاران
الخاشعين: ترسكاران، ترسكار
وَاستَعِينوا بِالصّبرِ وَالصّلوةِ وَإنّها لَكَبِيرةٌ إلا عَلَي الخَاشِعينَ» (بقره/45)
- 1) ياری خواهيد از من به صبركردن و نمازكردن، واين ياری خواسـتن بـزرگ اسـت وگـران است مگر بر ترسكاران.
- 2) و ياری خواهيت به شكيبايی كردن و نماز و هراينه وی دشوار است مگر بر ترسكاران.
- 4) وياری خواهيد در شكيبايی و نمازكردن، كه آن است بزرگ مگر بر ترسكاران.
- 5) ياری خواهيد به…نماز به روشن كردن دلها و اين كارها برطبع دشوار اسـت، مگـر بـر آن كسی كه خاشع و ترسكار است.
جغز /چغز
الضَفَادع: چغزان
“فَأرسَلنَا عَلَيهمُ الطّوفانَ والجَرادَ والقُمّلَ والضَفادِعَ” (اعراف/133)
- 1) فرستاديم برايشان طوفان… ضفادع فرستاد؛ چون بامداد برخاستند جای خـواب و خانـه و كوی و بام و بازار و صحرا همه يك گز بالا چغزگرفته بود.
- 2) پس فرستاديم برشان آب روان غالب را و ملخ را و ديفژ را و چغز را.
- 3) جغران.
- 4) فرستاديم بر ايشان غرق آب و ملخ و شپش و جغز.
- 5) فرستاديم بر ايشان طوفان… و چغزان بسيار بیاندازه.
درشتان/سختان
أعزّة: درشتان، سختان
“اذلّةٍ عَلَي المُؤمنينَ أعزّةٍ عَلَي الكافرينَ” (مائدة/54)
- 1) سختان و درشتان باشند بر كافران.
- 2) درشتان بر ناگروندگان.
- 3) سخت دلان يعنی درشتان.
- 4) عزيزان بركافران.
- 4) سختان و ناحميتان بر ناگرويدگان.
- 4) بزرگ باشند بركافران.
- 5) درشتان بركافران.
دوتاه كردن
يَثنُون: دوتاه میکنند/دو تا كنند
“ألا إنَّهُم يَثنونَ صُدورَهُم لِيَستخفوُا منهُ” (هود 5)
- 1) بدانيت كه ايشان دوتاه میکنند سينههاء شان را…
- 2) بدان هراينه ايشان در میپيچند و دوتاه میکنند سينههایشان را…
- 3) دوتاه میکنند يعنی درمیپيچند؛ دوتاه میشود سينهای ايشان.
- 4) كه ايشان می دو تا كنند دلهای ايشان تا سبك میدارند از آن…
سفد/سغد/شفد
عُرُوشها: سفدهای وی، سغدهای… خويش، شفدها وی
“فكأيّن مِن قريةٍ أهلكنَاهَا و هِيَ ظالمةٌ فَهِيَ خَاويةٌ عَلَي عُروشها” (حج/45)
- 2) پس چندان از شهری كه هلاك كرديمش و وی ستمكارتر بود، پس وی افتـاده اسـت بـر سفتهای وی.
- 4) و چند اهل ديههايی هلاك كرديمشان، و ايشان سـتم كـاره بودنـد و ايشـان از ديـههـا فتادست بر سغدهای [سقفهای] خويش.
- 5) چند از اهل شهری كه هلاك كرديمشان، و ايشان ستمكاران آن شهرها؛ سفدها درگشته است و ديوارها بر سفدها فرو رفته است.
- 5) و چند از اهل شهری كه هـلاك كـرديمشـان، و ايشـان سـتمكاران آن شـهرها؛ شـفدها درگشته است و ديوارها بر شفدها فرو رفته است.
سُمج
نفقاً: سمج
“فَإن استَطَعتَ أن تَبتَغي نفقاً فِي الأرض» (أنعام/35)
- 1) ار بتوانی بجوی سمجی يا سوراخی در زمين…
- 2) پس اگر توانايی كه جويی سمجی در زمين…
- 3) سوراخی، و قيل سمجی كه گذاره ندارد.
- 5) اگر میتوانی كه بجويی سمجی در زمين…
غَريفَج
حَمأ :غريفجی، لای
“قَالَ لَم أكُن لأسجدَ لِبَشَرٍ خَلَقتَهُ مِن صَلصَالٍ مِن حَمأٍ مَسنونٍ” (حجر/33)
- 1) گفت من نهام سجده كننده مر آدمی را كه بيافريديش از گل خشك از غريفج سياه بـوی گرفته
- 2) گفت نبودم تا سجده كنم مر آدميی را آفريديش از گل خشك از لای بوی گرفته.
- 4) گفت نه چنانم، من نه آنم كه سجده كنم مر مردی را بيافريديش از گل گنده از غريفجی سياه.
- 5) گفت: نيم سجده آرنده مر خلقی را كه آفريدی از گل و غريفج بيقيمت.
همچنين:
حَمأٍ : غريفجی، غريژنگ، لايی
“إنّي خَالِقٌ بَشَراً مِن صَلصَالٍ مِن حَمأٍ مَسنونٍ” (حجر/ 28)
- 1) من بخواهم آفريدن آدمی را از گل خشك از غريفج بويناك.
- 2) هراينه من آفريدهام آدمی را [از] گل خشك از لايی بوی گرفته.
- 4) من آفرينندهام مردم را از گلی غريژنگ از لوشی صورت اندامها بريخته.
- 4) من آفرينندهام مردم را از بانگ او گل با بانگ از غريفجی سياه.
- 5) من خلقی خواهم آفريد ازگل خشك بانگآور، از غريفج گردانيده رنگ و بوی واثر.
همچنين:
حَمأٍ :غريفجی، غريژنگی، غريفژ، لای
“وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ مِن صَلصَالٍ مِن حَمأ مَسنونِ” (حجر/26)
- 1) بيافريديم و تقديركرديم خلق أدم را از گل خشك بانگ كننده چون سفال كـوزهگـران از غريفج بوی گردانيده.
- 2) و بدرستی و راستی آفريديم مردم را از گل خشك از لای بوی گرفته.
- 3) گل سياه يعنی غريفژ.
- 4) و بدرستی بيافريديم ما مردم را يعنی آدم را از گل خشك [بانگآور يا گنده] از غريفجی سياه.
- 5) و آفريديم آدمی را از گل خشك بانگ ناك از غريفج بوی گردانيده و اصل وی خاك.
كُنانه
القَديم: كنانه
“قَالوا تَاالله أنّكَ لَفِي ضلالِكَ القديمِ” (يوسف/95)
- 1) گفتند: به خدای كه تو در حيرت دوستيی قديمی… و به قديم وصف كنند چيزی را كـه كنانه شود.
- 2) گفتند: به حق خدای، هراينه تو هراينه در دوستی كنانه خويشی.
- 3) ضلالك القديم: خطای ديرينه تو يعنی دوستی كنانه تو.
- 5) [گفتند] به خدای تعالی كه تو در همان دوستی كنانه[ای].
نرسك
عدسها: نرسك وی
“فَادعُ لَنا ربَكَ يُخرِج لَنا مِمّا تُنبِتُ الأرضُ مِن بَقلِها وقِثّائها و فومِها و عدسِها» (بقره/61)
- 1) بخوان از بهر ما خداوند خود را تا برون آرد از بهر ما از آنچ میبرويانـد زمـين: از تـره وی و خيار وی و سير وی و نرسك وی.
- 2) پس بخوان از برای ما پروردگار خود را تا بيرون آرد از برای ما از آنچ میرويانـد زمـين از تره وی و خيار وی و گندم وی و نرسك وی.
- 3) العَدَس: نرسك.
نرمساران
أذلّة: نرم ساران، نرم دلان، خواران
“أذلّةٍ عَلَي المُؤمنينَ أعزّةٍ عَلَي الكَافرينَ» (مائده/54)
- 1) نرم ساران و رحيم و مهربان بوند مر مؤمنان را…
- 2) شرم ساران نرم دلان برگزيدگان…
- 2) نرم ساران نرم دلان برگزيدگان…
- 2) اشرم ساران نرم دلان بر گزيدگان…
- 3) نرم دلان، يعنی مهربانان بر يكديگر
- 4) خواران بر مومنان…
- 4) نرم ساران، مهربانان بر مومنان…
- 4) نرم باشند بر مومنان…
- 5) نرم ساران بر مومنان…
نهفتگی كردن (خويشتنداری)
فليَستَعفِف: نهفتگی كردن، باز بودن، بر قدر خوردن
“وَ مَن كَانَ غَنياً فَليَستَعفِف» (نساء/6)
- 1) هركه توانگر بود از وصيان، بر وی بادا كه نهفتگی و خويشتن داری به جای آورد.
- 2) و هر كه باشد توانگر پس باز باشدا از مال يتيم.
- 3) نهفتگی كندا يعنی باز باشدا از مال يتيم، من الإستعفاف.
- 4) هركی باشد بی نياز بر قدر خورد.
- 4) هركی باشد بی نياز خويشتن داری كند از يتيم.
- 5) و هركه بی نياز است خويشتن نگاه دارد.
ورتيج
السلوی: ورتيج، سامان (سمانه)
“وَأنزَلنَا عَلَيكُم المَنَّ وَالسَلوَي» (بقرة/ 57)، (اعراف/160)
- 1) و فرو فرستاديم بر شما ترنگبين و ورتيج بريان.
- 2) و فرو فرستاديم برشما ترنگبين و ورتيج بريان.
- 3) السلوی: ورتيج.
- 4) و بفرستاديم بر شما ترنجبين و سامانِ (سمانه) بريان.
- 5) و ترنگبين و وراتيج (ورتيج) فرستاديم.
يخنی نهادن
تدَّخرون: يخنی نهادن
“و مَا فِي تَدَخَّرونَ فِي بُيُوتِكُم» (آل عمران/49)
- 1) آنچ يخنی مینهيد اندر خانهاتان.
- 2) و آنچ يخنی مینهيت در خانههای شما.
همچنين اصطلاحاتی چون:
“ماندن” در معنای گذاشتن، بـه حـال خـود وانهـادن؛ “زمـان دادن” در معنـای مهلت دادن، بيگار كردن، نُسپاسی كـردن، گنـده پيـر، سـرقين (سـرگين)، نازنـده، سستان، شيره كردن و… .
گونه فارسی فرارودی (ماوراءالنهری) با گونههای ديگر حوزههای جغرافيـايی ايـن زبان ناهمگونیهـای فراوانـی دارد، كـه بيـان آنهـا در ايـن مقـال نمـیگنجـد، امـا خوشبختانه شمار ترجمههايی كه دراين حـوزه انجـام گرفتـه، درسـنجش بـا ديگـر گونهها و حوزهها، فراوان است… و بد نيست بـدانيم كـه گونـه فارسـی فـرارودی در همه ترجمههايی كه از حوزههای جغرافيايی آن سامان، همچون بخـارا و سـمرقند و فرغانه و اسفره (قرشی) و ديگرحوزههای فـرارود در دسـت داريـم يكسـان نيسـت… (رواقی، 1386: 375)
نتيجه
هر نسخه خطی به حوزه جغرافيايی و دوره زمانی خاصی تعلق دارد كه آن را از ديگـر متـون متمايز میکند. “گونهشناسی” با طرح اين دو ويژگی، يعنی شناخت كاربردهـای زبـان فارسـی درحوزههای جغرافيايی و دورههای مختلف، سنجهای به دست ما مـیدهـد كـه بتـوانيم ضـمن تعيين اصالت نسخ خطی يا تشخيص مخدوش بودن آنها، حتی دستنوشتههای بیشناسـنامه را نيز شناسايی كنيم.
همچنين “شدت رواج واژگـانی” و مقايسـه بينـامتنی واژگـان، و نيـز بـرآورد رواج واژگـان و اصطلاحات خاص هر متن، بهطور مستقل، عامـل ديگـری اسـت در تشـخيص تشـابه و تفـاوت مناطق وحوزهها.
با پژوهشهای ژرف و پردامنه، و در طول ساليان، میتوان به شناخت حـوزههـای گونـاگون و پيوندهای يكايك متون با اين حوزههای زبانی دست يافت. پژوهشهايی كه نياز جدی مترجمان قرآن، در بهكارگيری برابرنهادهها، و نيز جامعه ادبی در خوانش و تصحيح نسخ خطی است.
كتابنامه
- جوينی، عزيزاالله (1353) تفسير نسفی، تهران: بنياد قرآن.
- رواقی، علي (1386) ترجمهای فارسی از قرآن مجيد (ترجمه قرآن به شماره 1089 آسـتان قدس رضوی)، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
- ———. (1364 ) قرآن قدس، تهران: مؤسسه رواقی.
- ———. (1386) گونهشناسی (سبكشناسی) ادبيات فارسی قديم و معاصر، تهـران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
- كمائی فرد، سعيده، لطائف التفسير در واجكی (معروف به تفسير زاهدی)، اوايـل قـرن ششـم، در دست تصحيح.
- محقق، مهدی (1344) لسانالتنزيل، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
- يغمايی، حبيب (1367) ترجمه تفسير طبری ( قرن چهارم، كتابت ششم و هفتم )، چاپ سوم، تهران: انتشارات توس.
برای مشاهده نسخ خطی فروشگاه چمراس دسته بندی نسخ خطی (اینجا) را مشاهده فرمایید.
دیدگاه خود را بنویسید